کد مطلب:166219 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

شهادت حنفی و نافع بن هلال و جمعی دیگر از یاران امام
86) ابومخنف گفت: محمد بن قیس نقل كرد: كشته شدن حبیب بن مظاهر برای حسین بسیار سنگین بود و در آن هنگام گفت: پاداش خود و حمایت كنندگانم را از خدا مسئلت دارم.

راوی كفت: حر در این هنگام رجز می خواند و می گفت:

سوگند خورده ام تا دیگران را نكشم كشته نشوم.

و هرگز كشته نشوم مگر در حال پیشروی.

با شمشیرم ضربه ی محكمی به ایشان می زنم.

نه ایشان را رها می كنم و نه به عقب بر می گردم.

همچنین می گفت:

با شمشیر از نوامیس پیامبر دفاع می كنم.

از بهترین كسانی كه منی و خیف [1] به خود دیده است.

حر و زهیر بن القین با دشمن جنگ شدیدی كردند. هنگامی كه یكی از آن دو حمله كرده و در تنگنا می افتاد دیگری می تاخت و او را می رهانید. مدتی این گونه نبرد كردند سپس پیادگان دشمن بر حر بن یزید حمله كرده و او را كشتند. ابوثمامه ی صائدی نیز پسر


عموی خود را در سپاه دشمن هلاك كرد. پس از نماز ظهر حسین با ایشان نماز خوف اقامه كرد. بعد از نماز، جنگ شدیدی صورت گرفت كه به حسین رسید حنفی یكی از یاران حسین خود را سپر او كرد و هدف تیرهایی قرار گرفت كه از راست و چپ به او می بارید. بقدری تیر به او اصابت كرد تا از پای در آمد. زهیر بن القین نیز جنگ شدیدی كرد وی می گفت: من زهیر پسر قین هستم.

با شمشیر دشمن را از حسین دور می كنم.

راوی گفت: زهیر دست بر شانه ی حسین زده و می گفت:.

پیش رو كه هدایت یافته و هدایت گری و امروز جدت پیامبر، حسن، علی مرتضی، جعفر بن ابی طالب صاحب دو بال، آن جوان شجاع و اسداللَّه (شیر خدا) آن شهید زنده را ملاقات می كنی.

راوی گفت: كثیر بن عبداللَّه شعبی و مهاجرین اوس حمله كردند و او را كشتند. راوی گفت: نافع بن هلال جملی نام خویش را بر روی چوب تیرهای مسموم خود نوشته بود و آنها را رها كرده و می گفت:من جملی ام، من بر دین علی هستم.

او غیر از كسانی كه مجروح كرده بود دوازده نفر از یاران عمر بن سعد را هلاك كرد.

راوی گفت: پس آنقدر ضربه خورد تا اینكه بازوانش شكسته و اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد بردند، عمر به او گفت: وای بر تو ای نافع! چه چیز باعث شد كه با خود چنین كنی؟ نافع گفت: خدایم می داند كه چه قصدی دارم. راوی گفت: در حالی كه خون بر ریش او سرازیر بود می گفت: به خدا سوگند كه غیر از مجروحین، دوازده نفر نیز از شما را كشته ام و خود را به خاطر این تلاش سرزنش نمی كنم و اگر دست و بازو داشتم نمی توانستید مرا اسیر نمایید. شمر به عمر بن سعد گفت: خدا كارت را سامان دهد او را بكش! عمر بن سعد گفت: تو او را آوردی، اگر مایلی تو او را بكش شمر شمشیرش را بیرون كشید. نافع به او گفت: سوگند به خدا اگر مسلمان بودی بر تو سخت بود كه خدا را در حالی ملاقات كنی كه خون ما را به گردن داشته باشی. خدا را سپاس می گویم كه مرگ ما را بدست بدترین مخلوق خود قرار داد. آنگاه شمر او را كشت.


راوی گفت: سپس شمر در حالی كه این شعر را میخواند به سپاه حسین حمله كرد:

ای دشمنان خدا راه شمر را باز كنید.

كه با شمشیر ایشان را می زند و فرار نمی كند.

و برای شما چونان درخت سمی تلخ و كشنده ای می ماند.

راوی گفت: هنگامی كه یاران حسین دیدند تعداد دشمن زیاد است و آنها نمی توانند شر ایشان را از خود و حسین (ع) دفع نمایند، در حضور او برای كشته شدن به رقابت پرداختند. عبداللَّه و عبدالرحمن فرزندان عزرة غفاری آمده و گفتند: ای اباعبداللَّه، سلام بر تو. دشمن ما را محاصره كرده، دوست داریم در مقابل تو كشته شده و دشمن را رانده و از تو دفاع كنیم. حسین گفت: آفرین بر شما! نزدیك بیایید، آنان نزدیك رفتند و در مقابل او جنگ را شروع كردند، یكی از آنها می گفت:

مردم بنی غفار و خندف و بنی نزار به حق می دانند.

كه ما گروه بدكاران را با هر شمشیر تیزی می زنیم.

ای مردم؛ از فرزندان آزادگان با شمشیر و نیزه دفاع كنید.

راوی گفت: دو جوان جابری سیف بن الحارث بن سریع و مالك بن عبد بن سریع دو پسر عمو كه از یك مادر بودند، گریان نزد حسین آمدند. حسین گفت: ای برادر زاده های من چرا گریه می كنید؟ به خدا سوگند امیدوارم كه تا لحظه ای دیگر شادمان شوید. گفتند: خدا ما را فدای تو كند! نه، به خدا نه برای خود بلكه برای تو می گرییم (زیرا) تو در محاصره هستی و ما نمی توانیم آنها را دور نماییم. حسین گفت: ای برادرزاده های من؛ خدا به خاطر حمایت از من بهترین پاداش پرواپیشه گان را به شما عطا نماید.

راوی گفت: حنظلة بن اسعد شبامی در مقابل حسین ایستاد و گفت: یا قوم انی اخاف علیكم مثل یوم الاحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود والذین من بعد هم و ما اللَّه یرید ظلماً للعباد. و یا قوم انی اخاف علیكم یوم التناد. یوم تولّون مدبرین مالكم من اللَّه من عاصم و من یظلل اللَّه فما له من هاد [2] (وای مردم، می ترسم كه روزی بر سر شما فرود آید همچون یكی از آن روزها كه بر سر امتهای پیشین فرود آمد و هستی آنان را به باد داد همچون سرنوشت


قوم نوح، عاد، ثمود و اقوام بعد از آنان. خداوند جهان به بندگان خود ظلم نمی كند. ای مردم من از آن روزی بیمناكم كه فریاد استغاثه ی شما به آسمان بلند شود. روزی كه عذابی بنیان كن به شما هجوم آورد و شما پشت به خانمان خود شیون كنان بگریزید و غیر از خداوند حهان كسی نتواند شما را از عذاب الهی پناه دهد. هر كه را كه خداوند جهان گمراه سازد چه كسی می تواند او را به راه راست بكشاند). ای مردم می خواهید حسین را بكشید؟ پس خداوند شما را با عذاب ریشه كن خواهد كرد. و قد خاب من افتری [3] (تحقیقاً هر كس بر خدا دروغ ببندد نامراد خواهد گشت). حسین به او گفت: ای پسر اسعد، خدایت رحمت كند ایشان آن هنگام كه دعوت حق شما را نپذیرفتند سزاوار عذاب خدا شدند و برای كشتن تو و یارانت حركت كردند تا چه رسد به اینكه اكنون برادران نیكوكار تو را كشته اند! وی گفت:حق با توست، فدایت شوم! تو با بصیرت تر از من و در این كار شایسته تری، آیا به سوی آخرت نروم و به برادرانم ملحق نشوم. حسین (ع) گفت: به سوی آخرت و پادشاهی بی مانند برو. وی گفت: السلام علیك اباعبداللَّه، درود خدا بر تو و بر جمیع خاندانت، خداوند ما را در بهشت همنشین تو سازد. حسین گفت: آمین، آمین، پس به پیش تاخته و جنگید تا كشته شد.

راوی گفت: سپس دو جوان جابری متوجه حسین شده و گفتند: السلام علیك ای پسر رسول خدا. حسین گفت: سلام و رحمت خدا بر شما باد. آنها نیز جنگ كرده و كشته شدند.

راوی گفت: عابس بن ابی شبیب شاكری همراه شوذب غلام شاكر آمد و گفت: ای شوذب،چه می خواهی انجام دهی؟ گفت: همراه تو به خاطر فرزند دختر رسول خدا می جنگم تا كشته شوم. عابس گفت: من نیز در مورد تو اینگونه فكر می كردم. اینك نزد ابی عبداللَّه برو تا تو را از جمله یارانش محسوب نماید و من نیز تو را در زمره ی یاران خود به حساب آوردم. براستی اگر ساعتی در جنگ همراه من باشد سزاوارتر است تا بدینوسیله از یاران من محسوب گردد زیرا امروز روزی است كه می بایست هر آنچه عمل نیك برایمان مقدّر كرده اند، انجام دهیم، چون پس از امروز فرصت عمل نداشته و


زمان محاسبه است. راوی گفت: شوذب جلو رفته و به حسین سلام كرد سپس برگشته و جنگید تا كشته شد. عابس بن ابی شبیب گفت: ای اباعبداللَّه به خدا سوگند در میان همه ی افراد دور و نزدیك روی زمین در نزد من كسی عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم كه با عزیزتر از جان و خون خود ظلم و مرگ را از تو دفع كنم مطمئناً چنان می كردم. السلام علیك یا اباعبداللَّه. خدا را گواه می گیرم كه من در راه تو و پیرو تو و پدرت بودم سپس با شمشیر كشیده به سوی دشمن رفت و ضربه ای به پیشانیش خورد و كشته شد.

87) ابومخنف گفت: نمیر بن وعله از ربیع بن تمیم اهل قبیله بنی عبد از طایفه ی همدان كه در آن روز شاهد معركه بوده نقل كرد: وقتی می آمد او را شناختم زیرا در جنگها وی را دیده بودم. او از شجاعترین افراد بود. پس گفتم: ای مردم این شیر شیران و پسر ابی شبیب است به مبارزه او نروید. عابس بن ابی شبیب بانگ بر آورد: مرد جنگجوئی هست؟ عمر بن سعد گفت: با سنگ او را بزنید. راوی گفت: از هر طرف او را سنگ باران كردند. وی هنگامی كه چنین دید زره و كلاه خود را برداشت و به آنها حمله كرد. سوگند به خدا یك تنه دویست نفر را می راند. آنگاه دشمن از هر طرف هجوم آورده و او را كشتند. راوی گفت: سر او را دیدم كه در دست مردان دشمن بود. یكی می گفت من او را كشتم و دیگری می گفت من او را كشتم. عمر بن سعد آمد و گفت: جدال نكنید او با یك سر نیزه كشته نشده و با این سخن ایشان را جدا كرد.

88) ابومخنف گفت: عبداللَّه بن عاصم از ضحاك بن عبداللَّه مشرقی نقل كرد: هنگامی كه دیدم یاران حسین (ع) كشته شده و نوبت به او و خاندانش رسیده است و غیر از سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی كسی باقی نمانده به او گفتم: ای پسر رسول خدا، آنچه را كه بین من و تو بود دانستی. به تو گفتم تا وقتی كه جنگجویی داشته باشی همراه تو می جنگم و اگر جنگجویی را ندیدم می روم و تو گفتی بله. راوی گفت: حسین گفت: راست گفتی ولی چگونه خود را نجات خواهی داد! اگر می توانی كه چنین كنی، مجازی. گفت: به سوی اسب خود رفتم، زیرا وقتی دیدم دشمن اسبهای ما را می كشد اسب خود را در یكی از چادرها پنهان نموده و پیاده به جنگ پرداختم و در مقابل حسین دو پیاده را كشته و دست یكی را قطع كردم.


حسین آنروز بارها به من گفت: خسته مباشی؛ خدا دستت را قطع نكند. خدا از جانب اهل بیت پیامبر (ص) به تو پاداش نیك دهد. هنگامی كه حسین به من اجازه داد اسب خود را بیرون آورده و سوار شدم. آنگاه ضربه ای به آن زدم تا روی دو پایش بلند شد و به میان دشمن تاختم آنان راه گشودند. اما پانزده نفر مرا تعقیب كردند تا به روستایی نزدیك فرات به نام شفیه رسیدم. وقتی به من رسیدند رو به ایشان كردم. كثیر بن عبداللَّه شعبی و ایوب بن مشرح خیوانی و قیس بن عبداللَّه صائدی مرا شناختند و گفتند: این پسر عموی ما ضحاك بن عبداللَّه مشرقی است، شما را به خدا سوگند كه او را رها كنید! سه نفر از افراد قبیله بنی تمیم كه با آنها بودند، گفتند: بله، به خدا سوگند درخواست برادران خود را می پذیریم.

راوی گفت: هنگامی كه افراد قبیله ی تمیم سخن یاران و آشنایان مرا پذیرفتند، دیگران نیز مرا رها نموده و خدایم نجات داد.

89) ابومخنف گفت: فضیل بن خدیج كندی نقل كرد: یزید بن زیاد، یعنی ابوالشعثاء كندی از قبیله ی بنی بهدله در مقابل حسین روی دو زانو نشست و صد تیر انداخت كه تنها 5 تیر آن به خطا رفت. وی تیرانداز ماهری بود و هر تیری كه می انداخت می گفت:

من پسر بَهْدله هستم.

سواركار عَرْجله هستم.

و حسین می گفت: خدایا تیرش را به هدق برسان و بهشت را پاداش او قرار بده. هنگامی كه تمام تیرها را انداخت برخاست و گفت: فقط پنج تیر آن به خطا رفت و به من گفت كه پنج نفر را نیز كشتم. وی از نخستین افرادی بود كه كشته شد و آن روز چنین رجز می خواند:

نام من یزید و نام پدرم مهاصر است.

از شیر جنگل دلیرترم.

ای خدا من یاور حسینم.

و از ابن سعد كناره گرفتم.

یزید بن زیاد بن مهاصر از یاران عمر بن سعد بود و هنگامی كه سپاه دشمن شرایط پیشنهادی حسین را رد كردند نزد حسین آمد و همراه او جنگید تا كشته شد.


اما عمر بن خالد صیداوی، حابر بن حارث سلمانی، سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبداللَّه عائذی در آغاز جنگ جنگیدند و با شمشیر پیشاپیش همه به دشمن حمله كردند. عباس بن علی به دشمن حمله كرد و آنها را نجات داد. ولی مجروح شدند. هنگامی كه دشمن به ایشان نزدیك شد با شمشیرهایشان شدیداً جنگیدند اما سرانجام همگی آنها در یك مكان كشته شدند.



[1] نام دو نقطه ي عبادتي در مكه. (مترجم).

[2] سوره غافر آيه 33 -30.

[3] سوره ي طه، آيه ي 61.